محل تبلیغات شما



                                                                          گل بیابان

گلی بودم روییدم در بیابان

نه آبی بود نه سایه بود نه باغبان

رسیدند نوبهاران سال ها

کجا اما مرا شادی بود وبلوا

زمینی که ریشه ام در خود گرفته

ز من بیزار و من بیزارتر از آن

کجا باغبان تن خشکیده ام را کامی گرفته

مرا چون باغ گل ها آبی گرفته

کجا پروانه ایی عاشق به دورم

بسوخت از درد و عشق و دوری از من

خدا آخر چرا صحرا آفریدی ؟

گلی را در میان خار آفریدی ؟

کدامین روز را من از روز ازل

بدیدی بفروشمت هیزم تر

خدایا نبود من را اشتیاقی با بیابان

گناهم چیست راندی ام از گلستان

کدامین حکمتت بود گو که دانم

که عمری حصرت به دل مانده ام من

اگر دستم رسد روزی به چرخ گردان

همه صحراها کنم من باغ و بستان

چرا خاکی که سرسبز میتوان دید

کنم صحرا چنین بدبخت و ناکام

اگر تقدیر می کنی با من خدایا

مرا صحرا نکن کن باغ گل ها

چرا وقتی آزاد میتوان بود در اوج آبی

همه مرغان عاشق را در قفس تنها گزاری

رسد روزی رها گردیم خدایا

زاین تقدیر دو دو تا چهار تاها

رسد روزی رسد لیلی به مجنون

رسد روزی رسد شیرین به فرهاد

خدایا گناهی نکرده ایم اگر ما

همه آرزوهامان شد محال ها

تو زیبایی که زیبایی ز توست

یا خدایا نمی گویم بکَن گل را ببر باغی پر از گل

مهربانا آرزوی من بزرگ است

تو صحرا را بکن باغی پر از گل

تو ای ایزد ببخشای این شاعر دیوانه و مست

اگر که آرزویش کمی شد بیشتر از حد

اگر در شعر پایش را کمی بیشتر دراز کرد از گلیمش

ببخشای ای مهربان که شاعران را نیست در شعر هیچ شرم

شاعری رسم دورنگان نیست در وفا

شاعری رسم آیینه بودن هست و صفا

                                                         محمد حسن زاده چلچله


 

                   زنجیر را باور نکن

نقاش بوم زندگی

نقشی زده بر هستی ام

گفته به من ای آدمی

تو شاهکار خالقی

تحقیر را باور نکن

تقدیر را باور نکن

دلخواه خویش را نقش زن

زیبا و زشتش پای توست

تردید را باور نکن

تهدید را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید

آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو

زنجیر را باور نکن

                      محمد حسن زاده - چلچله


                                     نفس و هوس و قفس

                                            8/9 / 1397

نفسم همه قفس شد

قفسم همه هوس شد

هوس یک لحظه پرواز

پشت میله قفس شد

تو رهیدی پرنده عشق

تا کرانه های آبی

تو رهیدنت چه زیبا

همه آ رزوی من شد

سر من همیشه در جنگ

به جدال میله سرد

من و یک تن و یک عالم

همه آهن و همه سنگ

غم از نبودن تو

کرده در جنون و سودام

تو چگونه باورت شد

که رهیدنم چو رویاست

تو نهایت رهایی

من و اینهمه اسیری

تو نداری حد و مرزی

همه سوم خط مرزی

من در قفس جنون وار

سر خود زنم به دیوار

سر من خونی از جنگ

سر توست مست امواج

بنگار ای قلم تو حالم

که مرا نمانده طاقت

بنگار شبی نبوده هرگز

به سحر رسد به کامم

شب و روزم همه قفس شد

قفسی پر از هوس شد

بشکست هر دو بال عشقم

همه پرپر هوس شد

نرسید پرنده دل

به نهایت رهایی

تو نسیم جاودانی

برسان سلامی از عشق

ز من همیشه فانی

به نهایت رهایی

برسان سلامی از درد

ز نم دو چشم پر اشک

به یک عمر حصرت پرنده

ز نگاهی پشت میله

که من پرنده حقم

همه شد قفس همه بند

بشکان تو میله ها را

به نسیم و رعد و برقت

اگرم پرنده مرده

ز قفس بهتر آن مرگ

                        محمد حسن زاده چلچله 


ای گل تو هوای من نداری

24/10/97

ای گل تو هوای من نداری

از راز دلم خبر نداری

رفتی و مرا رها تو کردی

با شیون و ناله جدایی ای

روی تو ماه در تشعشع

خورشید نگاه تو پر از تلائلو

بی تو من در غم پر از سوز

کو قافیه در تن و در این روح

از قول وفای تو چها شنیدم

در خلق تو جز جفا ندیدم

ای وای که عمر من تباه شد

اندر خم یک نگاه پر شراره

ای وای که هیمه تر من

در آتش عشق تو زغال شد

حالا چه سود دگر که نالم

از هر سخنم چکد ترانه

از عشق تو ناکام شدم من

بر باد برفته آبرویم

آهوی دو چشم تو درید ببرم

دنیا تو ببین شکار شد ببر

ببری که درید یک عمر آهو

حالا بنگر دهان آهو آن ببر

ای گل تو صفای من ندیدی

زیبای درون من ندیدی

گفتی که پیاده شو تو از من

اما تو دگر سواره ام ندیدی

راندی تو مرا به شهر افسوس

افسوس که حال و روز من ندیدی

گفتی گرگند همه به یک ترازو

افسوس که بره قشنگ من ندیدی

شد نور سحر سیاهی شب

افسوس تو ستاره من ندیدی

یک عمر سوختم از نگاهت

افسوس که سوختن منم ندیدی

راحت همه شب به خواب رفتی

بیدار مرا تو تا سحر ندیدی

پس قول وفای تو کجا رفت

رفتی و با تو هم دنیا رفت

ای گل که دگر توان زندگانی

در جان و تنم نمانده باقی 

بی تو دگر این جهان چه ارزد

شاهی و گدائی اش چه ارزد

یکبار نطفه ایی به گود هستی

افتاد و سپس به گور نیستی

این آمد و رفت نطفه ایی ریز

یک قلب پر از خون و خنجری تیز

حاصل چه شده جز این غم و درد

صد حصرت و ماتم و شکایت

ای عشق تو تک ستاره من

خنجر تو بزن به قلب پر غم

تا آسوده تر از همیشه در خواب

روی ترا ببینمت همیشه

دنیا که همه شکاف و روزن

یک عالمه کوه بلند و دره پست

دادند به یکی تاج شاهی

ریختند سر یکی خاک تباهی

ثروت همه شد نام تباری

باقی همه گاری و باری و سواری

ای کاش می ریخت سقفت ای دنیا

میشد همه جای کشتی تو سوراخ

دارا و ندار همه غرق دریا

آنگاه همه آزاد و برادر و برابر

ای گل همه امید من تو بودی

دنیا سیاه من با تو روشن

یک لقمه نان و آب سرد چشمه

با تو برای من بود کباب بره

دنیا که زهر مار بود و عقرب

از هر طرفش فشار و ماتم

با تو همه زهرها شراب سرخ رنگ

با تو همه غصه هام خاکستر

رفتی و مرا به غم نهادی

دنیای سیاه من شد سیاهتر

گر دستم برسد به چرخ گردون

گیرم انتقام دلی پر از خون

دنیا شود همه صلح و دوستی

شهرها همه خانه ، خانه چون شهر

این است آرزوی دلم خدایا

دنیا همه عشق همه آزاد و برابر

گر حکمت این درخت سبز روشن

بود آتش و سیاهی و گرد

ای کاش نمیگرفت ریشه

در خاک و نم و گل و کثافت

روشن شده روزنش به خورشید

آن دانه ی بی خبر ز بختش

خوشحال که سر گرفته از خاک

حاشا که ریخته اند سرش خاک

عمری به تباهی و جدایی

عمری تو با قفس بسازی

عشقت اسیر یک ف شد

گویی که زندگی طلسم شد

چشمی که اشک ریخت از دو چشمم

با یک اشاره ف طلسم شد

دنیا همه شد سیاه و نکبت

تقدیر شده گره سیاه بخت

دنیا با آهِ دلِ شکسته از غم

گویم نداری تو لیاقتِ عشق

آن عشق که نهایتش دو سوراخ

آن عشق تفاله است و مرداب

آن عشقِ به تو کجا رنگِ هوس داشت

آن عشق کجا تعفنِ قفس داشت

آن عشق پرنده بود که پر داشت

آن عشق همه رنگِ خطر داشت

مبرد زشتیِ هوس ز یادم

انگار قفس نفس داشت

از نرگس و لاله عطرِ تن داشت

شب داشت ولی سَحَر شفق داشت

در عشقِ ما نبود غم نان

سقف سرمان ستاره هم داشت

هر لحظه دو بال در اوجِ پرواز

روحم چو پرنده ایی سفر باز

ای گل تو پرنده یِ مرا چه کردی

با بال و پرش چها تو کردی

کندی تو پر و کردی قفس اسیرش

بشکستی تو آن دو بال خونینش  

 ای گل تو چها نکردی با من

ای گل تو وفا نکردی با من

حالا شده ام گیاهی بی حس

سر شار ز خاکی بی رزق

آمد شدنِ تو یک نهال شد

خشکید نهال و شد همین شعر

شعری ز حصرت و غم و درد

شعری ز گریه در شب سرد

از دردِ هزار بار سوختن

این دردِ عشق سخت ترست و سخت تر

ای گل تو چرا ز من بریدی

ریشه ز خاکِ من دریدی

ای گل تو رها و شاد بودی

گلدان چرا خریدی و پریدی

گلدانِ تو اگر طلا و نقره

بازم قفس است و ریشه ات لِه

 صد حیف تو ای گلمکه رفتی

در آن قفست شدی اسیر و در بند 

تو که در خاکم بودی آزاد

ریشه دواندی کردی پرواز

گلدان طلا چه سحری داشت که

کردی تنِ خود اسیرِ دیوار

ای گل تو هوای من نداشتی

در دل تو وفا به من نداشتی

حالا تو کجا ، کجا دلِ من

دیگر نمانده خونی در تن

طوفانی که تو به پا بکردی

برد خاکِ من و خاکسترِ من

                      محمد حسن زاده چلچله


                   مجنون شده ناخدا و مسته

                   2/12/1397 جمعه

بشکسته دلی میان غم هام

بشکسته گلی میان خارهام

دریا به چه عمق بی نهایت

هرگز نشسته سیل غم هام

اشکم چو سیل نم سرازیر

طوفان شده ام به شام تاریک

کو آن ستاره درخشان

راهی نشان دهد در این بیابان

کشتی همه جای آن شکسته

مجنون شده ناخدا و مسته

طوفان همه در تلاطم موج

رحمی نکند به کشتی شکسته

عشق است همه تبار مستی

دنیا همه نوار مرزی

گنجشگک ریز من اسیر خارها

زخمی شد و خونچکان و بی جان

او را چه به این نوار مرزی

مرزی نشناسد این جهان هستی

ای که تو همه جهان نیستی

با تو شده این جهان هستی

بشکن تو شیشه جهان را

این شیشه پر نوار مرزی

بگزار با شکستن تو

آزاد شود آن پرنده نهایی

                           محمد حسن زاده چلچله


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آشپزخانه خاتون