نفس و هوس و قفس
8/9 / 1397
نفسم همه قفس شد
قفسم همه هوس شد
هوس یک لحظه پرواز
پشت میله قفس شد
تو رهیدی پرنده عشق
تا کرانه های آبی
تو رهیدنت چه زیبا
همه آ رزوی من شد
سر من همیشه در جنگ
به جدال میله سرد
من و یک تن و یک عالم
همه آهن و همه سنگ
غم از نبودن تو
کرده در جنون و سودام
تو چگونه باورت شد
که رهیدنم چو رویاست
تو نهایت رهایی
من و اینهمه اسیری
تو نداری حد و مرزی
همه سوم خط مرزی
من در قفس جنون وار
سر خود زنم به دیوار
سر من خونی از جنگ
سر توست مست امواج
بنگار ای قلم تو حالم
که مرا نمانده طاقت
بنگار شبی نبوده هرگز
به سحر رسد به کامم
شب و روزم همه قفس شد
قفسی پر از هوس شد
بشکست هر دو بال عشقم
همه پرپر هوس شد
نرسید پرنده دل
به نهایت رهایی
تو نسیم جاودانی
برسان سلامی از عشق
ز من همیشه فانی
به نهایت رهایی
برسان سلامی از درد
ز نم دو چشم پر اشک
به یک عمر حصرت پرنده
ز نگاهی پشت میله
که من پرنده حقم
همه شد قفس همه بند
بشکان تو میله ها را
به نسیم و رعد و برقت
اگرم پرنده مرده
ز قفس بهتر آن مرگ
محمد حسن زاده چلچله
محمد حسن زاده چلچله /شعر "گل بیابان"
,قفس ,هوس ,تو ,پرنده ,یک , ,حسن زاده ,قفس شد ,و یک ,سلامی از
درباره این سایت